تاریخ انتشار: ۱۱:۴۵ - ۱۶ آذر ۱۴۰۴
رویداد۲۴ گزارش می‌دهد؛

باید سخن بگوییم | شعر، کنایه و روان‌شناسی ترس از دیالوگ در ایران

برای ما سخن گفتن و نوشتن همیشه با این پرسش آغاز می‌شود: آیا می‌توان گفت؟ اینجا نویسنده باید پیش از نوشتن با خودش به توافق برسد: روشن کند که تا کجا بگوید، کجا را نگوید، و کجا طوری بگوید که نگفته باشد؛ و اگر گفت، طوری بگوید که هیچ‌کس نفهمد، جز آن‌که باید بفهمد.

باید سخن بگوییم | شعر، کنایه و روان‌شناسی ترس از دیالوگ در ایران

رویداد۲۴| «اکنون ما را در این مجادله بدان کاری نیست که آنچه من می‌گویم پیروز میدان شود یا آنچه تو می‌گویی، بلکه هردوی ما باید چونان یاران دوشادوش یکدیگر، به خاطر آنچه حقیقی‌ترین است جدال کنیم.» سقراط در خطاب به پروتارخس، به نقل از رساله فیلبس افلاطون

توماس هابز، فیلسوف انگلیسی سده‌ی هفدهم، گفتار را از مفیدترین دستاورد‌های بشری می‌دانست. او در کتاب مشهور خود لویاتان (۱۶۵۱) چنین نوشت که سخن، شریف‌ترین و سودمندترین اختراعی‌ست که بشر تاکنون داشته، زیرا به یاری آن، انسان‌ها می‌توانند افکار خود را ثبت و منتقل کنند و آن را برای گفت‌و‌گو و بهره‌گیری متقابل به اشتراک بگذارند. به نظر هابز، بدون گفتار، اساسا پدیده‌هایی، چون جامعه، قرارداد، کشور یا صلح نمی‌توانست وجود داشته باشد؛ همان‌طور که در میان حیواناتی، چون شیر، خرس یا گرگ نیز، که از چنین امکانی بی‌بهره‌اند، خبری از این مفاهیم نیست.

هابز که در کوران جنگ داخلی انگلستان می‌زیست و خود از نزدیک زوال نظم اجتماعی را دیده بود، علت عمده‌ی گسستن نظم اجتماعی را نقش مخرب خطیبان تندخو و متفکران مذهبی می‌دانست که، از منظر هابز، با لفاظی و نفرت‌پراکنی مدام آتش خشم و کینه در میان توده‌ها شعله‌ور می‌کنند. با این حال او هرگز این واقعیت را انکار نمی‌کرد که با وجود تمام سوءاستفاده‌ها و لغزش‌هایی که ممکن است به واسطه‌ی کاربرد کلمات و در ساحت گفتار رخ دهد، گفتار همچنان وسیله‌ای یگانه و مطلقا ضروری است که انسان‌ها به کمک آن مفاهیم و مقاصدشان را با یکدیگر در میان می‌گذارند و هویت انسانی و نیاز به تفاهم و همزیستی را اظهار می‌کنند. اما در این نقطه پرسش مهمی پیش می‌آید: در جهانی که حکومت‌ها آزادی بیان را تهدیدی بسیار جدی تلقی می‌کنند، چگونه می‌توان بی‌خوف از مجازات سخن گفت؟


بیشتر بخوانید:

حکومت‌ها در عصر مدرن چگونه سانسور می‌کنند؟

چرا حکومت‌های استبدادی رسانه‌ها را سانسور می‌کنند؟

تاریخ استبداد در ایران


این پرسشی است که نیکولو ماکیاولی، یکی از تیزبین‌ترین مدافعان آرمان آزادی_کسی که اغلب به دلیل بیان عقایدش دچار مشکلات جدی می‌شد_ سال‌ها با آن دست به گریبان بود. او در دوران بازگشت خاندان مدیچی به قدرت در فلورانس، به ظن شرکت در توطئه‌ای علیه آنان دستگیر و شکنجه شد. در جریان بازجویی، گفته‌هایی را که حاکی از بی‌احترامی نسبت به حکومت وقت بود، برایش خواندند و از او پرسیدند: «آیا این سخنان از تو صادر شده است یا نه؟» و او، که نمی‌دانست حتی اظهارنظر در خلوت نیز می‌تواند جرم محسوب شود، اعتراف کرد که آن جملات را گفته است.

در آن دوران خاندان مدیچی پس از سال‌ها تبعید، مجددا قدرت را در فلورانس به دست گرفته و با از میان برداشتن فضای آزاد جمهوری، نوعی سلطنت خانوادگی برقرار کرده بودند. آنها نیز، چون بسیاری از حاکمان مستبد، گفتار آزاد را برنتابیدند و انتقاد حتی در حوزه‌ی خصوصی را مستوجب تنبیه دانستند.

ماکیاولی بعد‌ها در منظومه‌ی طنزآمیز خود با نام «الاغ»، چنین نوشت: «حقیقت، اغلب به جنگ با آن‌که آن را بیان کرده است برمی‌خیزد». او در این منظومه‌ی طنزآمیز نشان داد که استبداد می‌تواند انسان‌ها را «به جانورانی تبدیل کند» که هر سخن یاوه‌ای را، صرفا برای محافظت از خود، تکرار می‌کنند. وی در کتاب گفتار‌ها نیز به دشواری سخن گفتن درباره‌ی قدرت اشاره می‌کند و می‌نویسد: «از شهریاران همیشه با هزار ترس و هزار تردید سخن گفته می‌شود». او در این کتاب فضایی را ترسیم می‌کند که سلطه‌ی سیاسی، بر ساحت زبان و بیان نیز تاثیر خود را گذاشته است و شهروندان با نوعی ارعاب در سخن گفتن مواجه‌اند.

اما حتی تجربه‌ی شکنجه و حبس نیز ماکیاولی را از اهدافش منصرف نکرد و همچنان از شهریاران و شیوه‌های سرکوب آنها سخن گفت. او فقط لحن خود را تغییر داد و به‌جای رویارویی مستقیم، راه‌های تازه‌ای برای دور زدن سانسور و عبور از موانع قدرت پیدا کرد. در نامه‌ای به دوستی نوشت: «وقتی در کتاب تاریخ فلورانس از خاندان مدیچی سخن بگویم، آن را چنان خواهم نوشت که _ در عین بیان حقیقت_ هیچ‌کس بهانه‌ای برای شکایت نداشته باشد.»

این شیوه‌ی ظریف را از پلوتارک آموخته بود؛ نویسنده و متفکر یونانی که در نظام امپراتوری روم (که پس از نابودی جمهوری ایجاد شده بود) زندگی می‌کرد. در دوران پلوتارک نیز دیگر نمی‌شد بدون هراس از مجازات، از جمهوری و آزادی سخن گفت. اما پلوتارک نه سکوت کرد و نه به عصیان بی‌محابا روی آورد. او کوشید راهی میان این دو بیابد: راهی سنجیده و زیرکانه. او قدرت را مستقیما خطاب نمی‌کرد، اما طوری می‌نوشت که  بتوان اصل مطلب را فهمید. استعاره، تاریخ‌نگاری، و نقل قول از بزرگان، بیان پلوتارک را تبدیل به ابزاری موثر برای انتقال اندیشه کرد؛ زبانی که «می‌گفت»، اما «فریاد نمی‌زد».

پلوتارک از سنتی دفاع می‌کرد که یونانیان آن را «پارِسیا» می‌نامیدند: صراحت در گفتار، اما نه بی‌ملاحظه و پرخاشگرانه. او باور داشت که صداقت، اگر با بی‌ادبی و توهین همراه شود، نه‌تنها تاثیرگذار نیست، بلکه خطرناک و زیان‌آور است. باید به شنونده مجال فهم داد و نه اینکه او را به موضع‌گیری وادار کرد. سخن باید با ادب، دقت و فروتنی همراه باشد. هیچ گوینده‌ای، حتی سقراط بزرگ، از اشتباه مصون نیست؛ سقراط نیز در برابر قدرت با پذیرش نادانی آغاز می‌کرد، و نه با انکار دیگری.

اما امروز چه کنیم؟

با این‌همه، حتی اگر کسی بخواهد توصیه‌های محتاطانه و آزموده‌ی متفکران باستان را دنبال کند، در جهان امروز_ جایی که آزادی بیان و پژوهش با شکل‌های تازه‌ای از تهدید روبه‌روست _ مشکلاتی پدید آمده‌اند که پیشینیان تجربه نکرده بودند. اندیشمندان، روشنفکران و پژوهشگران، هنگامی که در محیط‌هایی حضور می‌یابند که مفاهیمی، چون دین، دموکراسی، هویت ملی یا فمینیسم به‌عنوان موضوعاتی «حساس» شناخته می‌شوند، با تنشی درونی میان رسالت علمی و محدودیت‌های سیاسی مواجه‌اند. واژه‌ی «حساس» در چنین بسترهایی، اغلب مترادف با «ممنوع» است. در این موقعیت‌ها، پایبندی به گفت‌و‌گو و حفظ امکان تبادل اندیشه، ضرورتی بنیادی است.

اما امروز دیگر خطرات «سخن‌گفتن» تنها از نهاد‌های رسمی برنمی‌خیزد. اکنون تهدیدی نوین و زاده‌ی عصر دیجیتال فعال است: جماعت خشمگین مجازی که در بسیاری از موارد فحاش نیز هستند. کارزار‌هایی که بسیاری از آنها تصور می‌کنند در حال مبارزه با قدرت و اقتدارگرایی هستند، یا هدایت‌شده، اما در اغلب موارد بدل به بازوی نامرئی همان رژیم‌ها می‌شوند؛ رژیم‌هایی که از صدای مخالف می‌هراسند و خاموشی را بر تنوع و تکثر ترجیح می‌دهند.


بیشتر بخوانید: استبداد چیست؟


در مواجهه با چنین چشم‌اندازی، نوعی دیگر از شجاعت ضرورت می‌یابد: شجاعتی ترکیبی_ چنان‌که ماکیاولی با زبان تمثیل بیان می‌کرد_ برساخته از شیر و روباه. شیر نماینده‌ی صراحت و قدرت است، اما بی‌احتیاط؛ روباه، رمز خرد و فرار از دام‌هاست. ادامه‌ی گفت‌و‌گو، هنر شیر است؛ اما گفتنِ سنجیده و محتاط، خصیصه‌ی روباه.

ماکیاولی، پلوتارک و سقراط، هر سه در زمانه‌هایی زندگی می‌کردند که آزادی گران‌بهاتر و آسیب‌پذیرتر از هر چیز دیگری بود. با این حال شهروندان را به سکوت فرا نمی‌خواندند؛ برعکس، آنها تشویق می‌کردند که، با دانش و تعهد و دقت تام تمام، سخن بگویند و با مخالفان گفت‌و‌گو کنند. آنها راه نهایی همزیستی و سعادت شهروندان را در همین سخن گفتن جمعی می‌دانستد.

اما آموزه‌ی محوری آنها درباره‌ی شیوه‌ی گفت‌و‌گو نبود، بلکه درباب اخلاق معطوف به حقیقت بود: هرگز دوستداران آزادی را، آنانی را که هنوز هم سخن می‌گویند، تنها نگذارید. اندیشمندان و مدافعان آزاد، در هر نقطه از جهان، شایسته‌ی پشتیبانی‌اند.

سخن گفتن در ایران

کشور ما ایران سرزمینی است که حافظه‌اش بیشتر از آنکه پر از گفته‌ها باشد، انباشته از ناگفته‌هاست. این ناگفته‌ها، در بطن خود ایماژها، افکار و یاد‌هایی را پنهان کرده‌اند که به طرز عمیقی در فرهنگ و ادبیات فارسی ریشه دوانده‌اند. در تاریخ فرهنگی ایران، زبان و ادبیات به عنوان ابزاری برای حفظ این ناگفته‌ها عمل کرده‌اند. از طریق شعر و داستان، مردم ایران همیشه توانسته‌اند حقیقت را به شکلی غیرمستقیم بیان کنند و در برابر قدرت‌های ستمگر ایستادگی کنند.

این روند در بسیاری از آثار ادبی ایران به چشم می‌خورد؛ از آثار حکیمان بزرگ گرفته تا شاعران و نویسندگان معاصر. در این میان، مفاهیم مختلفی، چون مقاومت، اعتراض و حفظ هویت در قالب‌های مختلف ادبی مطرح شده‌اند. از نگاه ماکیاولی، که روباه را نماد حیله و بقا و شیر را نماد قدرت و قاطعیت می‌داند، در فرهنگ فارسی نیز تمثیل‌هایی مشابه پیدا می‌شود که در آنها قدرت و حکمت به شکلی متناقض از یکدیگر برآمده و در قالب‌های مختلف به نمایش درمی‌آید.

یکی از بارزترین این نمایش‌ها در شعر فارسی است که همزمان رمز و راز را با صراحت و اعتراض در خود دارد. شعر فارسی، از زمان‌های گذشته تا امروز، تبدیل به ابزاری برای بیان سخنان فروخورده شده است. این امر به ویژه در آثار شاعران بزرگی، چون فردوسی، حافظ، و عبید زاکانی به وضوح دیده می‌شود. آنها همواره با استفاده از رمز‌ها و کنایه‌ها، سعی در «سخن گفتن» داشته‌اند؛ و نشانگان زبانی‌شان به فراخور بیان امور بیان‌ناپذیر جهت گرفته‌اند. بیایید با یک مثال پیش بریم.

در شاهنامه، فردوسی با بیان داستان سیاوش به‌طور روشن نشان می‌دهد که چگونه یک انسان بی‌گناه می‌تواند قربانی توطئه‌ها و ستم‌ها شود. این داستان نمادی از اعتراض به بی‌عدالتی در جهان است. سیاوش نماینده‌ای از هر فرد بی‌گناهی است که در برابر قدرت‌های جائرانه قرار می‌گیرد و در نهایت قربانی می‌شود. در شاهنامه مرگ سیاوش به سوگ، و به اعتراض علیه ظلمی که بر سیاوشان تاریخ رفته است تبدیل می‌شود؛ سوگی که از دل اسطوره برخاسته و به خاطره جمعی ایرانیان تبدیل شده است.

این تصویر از سیاوش و سرنوشت او، در آثار ادبی دوران‌های مختلف تکرار می‌شود. قرن‌ها پس از فردوسی، سیاوش را در شعر حافظ می‌بینیم، در شعری که به صورت رمز و ایما بیان شده است: «شاه ترکان سخن مدعیان می‌شنود/ شرمی از مظلمه‌ی خون سیاوشش باد».

قرن‌ها پس از حافظ نیز عارف قزوینی در یکی از معروفترین اشعار دوران مشروطه می‌گوید: «پیام دوشم از پیرِ می‌فروش آمد/ بنوش باده که یک ملتی به هوش آمد/ هزار پرده ز ایران درید استبداد/ هزار شکر که مشروطه پرده‌پوش آمد/ ز خاکِ پاکِ شهیدانِ راهِ آزادی/ ببین که خونِ سیاوش چه سان به جوش آمد.».

به این ترتیب، در ادبیات فارسی، شعر و داستان تنها ابزار‌هایی برای زیبایی‌شناسی یا بیان احساسات نبوده‌اند؛ بلکه آنها ابزاری برای حفظ زخم‌های تاریخی، یادآوری سوگ‌های جمعی و انتقال حقیقت‌های پنهان بوده‌اند. شعر فارسی از همین رو همچنان در نوسان میان رمز و اعتراض، کنایه و حقیقت باقی مانده است. این جابه‌جایی و بده‌بستان مداوم میان این دو خصیصه، صرفا یک بازی بلاغی نیست، بلکه راه بقای زبان و وجدان جمعی ایرانیان بوده است.

خبر های مرتبط
خبر های مرتبط
برچسب ها: سانسور
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
نظرات شما